کد مطلب:314839 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

نوزاد گمشده، طفل خودش بود
اینجانب (حاج سید علی فاضلی مدرس) زمانی كه در شهر شبرغان سرباز بودم. جناب آقای حاج رسول برادرزاده مرحوم مراد دیوكار كه مسئول حسینیه شیعیان در شهر شبرغان بود، شب جمعه ای مدیر فوائد عامه را به حسینیه اش دعوت نمود. پس از مراسم و صرف شام، آقای دیوكار اینجانب را به مدیر معرفی كرد و گفت: ما چند خانه شیعه ساكن شبرغان فقط همین حسینیه را داریم و برایمان مقدور نیست تا از جایی دیگر روحانی دعوت كنیم به بنده اشاره نمود و گفت: آقای فاضلی، یكی از شاگردان پدرشان، شیخ عیسی عبقری اهل بلخاب در شبرغان سرباز بود و در ضمن امر به معروف و نهی از منكر ما شیعیان شبرغان را هم بر عهده داشت. حال پس از آقای شیخ عیسی عبقری از شما خواهش می كنیم كه تا همكاری نمایید تا آقای فاضلی امام و پیش نماز باشند و مسائل شرعی را بیاموزند. وقتی هیئت فواد عامه آمد، آقای فاضلی با لباس سربازی



[ صفحه 375]



در محل مأموریت حاضر شوند تا سیاه گوشك ها كار ما و سید را نزد والی شبرغان، خراب نكنند. این بود كه باقی دو سال را به عنوان مبلغ و پیش نماز در حسینیه شیعیان شبرغان گذراندیم. و گاهی هم با لباس سربازی در محل اداره مدیریت فواد عامه حاضر می شدیم.

در نزدیكی حسینیه و در منزل پسر مرحوم مراد دیوكار، شیعه ای به نام خلیفه عومن زندگی می كرد. در قسمتی از ساختمان، مهمان خانه ای قرار داشت و محل سكونت ما در آن جا بود. به سفارش مرحوم مراد دیوكار، شخص مذكور كارهای ما را هم انجام می داد. خلیفه عومن كه آدم معتقدی بود نقل می كرد:

چند سال قبل در پایتخت سابق پاكستان (بندر كراچی) زندگی می كردم. كرامتی بسیار مهم، از قمر بنی هاشم (علیه السلام) شنیدم به این كیفیت كه یكی از تاجران مهم شیعه كراچی كه فرزندی نداشت، به حضرت باب الحوائج حضرت عباس (علیه السلام) متوسل می شود و نذر می كند كه اگر خداوند به آبروی قمر بنی هاشم (علیه السلام) برایش پسری عنایت نمود، اسمش را غلام عباس بگذارد و به همراه مادرش آن ها را به كربلا ببرد و در صحن حضرت چندین گوسفند ذبح كند و... نذرش قبول می شود و خداوند به بركت آقا ابوالفضل العباس (علیه السلام)، پسری عطایش می كند.

تاجر با همسر جدیدش كه از خانواده مذهبی بوده و فرزند شیر خوار و خادمه اش از مسیر دریای عمان راهی كربلا می شود. در وسط دریای شور كه می رسند، خادمه، بچه را نزد مادرش می برد. در فضای باز كشتی، تا لحظاتی از طفل در هوای تازه نگه داری كند نوزاد را بر روی دست می گیرد. ناگهان به خاطر تلاطم دریا بچه از دست خادمه در وسط دریا می افتد. از جیغ و داد كنیز، والدین كودك



[ صفحه 376]



مطلع می شوند. اما داد و فریادشان به جایی نمی رسد و بچه غرق می شود. از حیات بچه قطع امید می كنند. وقتی به بندر بصره می رسند مادر بچه می گوید من به كربلا نمی روم، پدر بچه هر چه اصرار می كند همسرش امتناع می كند. خانم را در بصره می گذارد و تنها به كربلا می رود و با قلبی اندوهگین وارد صحن قمر بنی هاشم می شود. در همان لحظه از بلندگوی حرم اعلام می شود كه هر كس طفل یك ساله ای گم كرده برای تحویل فرزندش مراجعه نماید. تاجر پاكستان با وجودی كه مطمئن است كه بچه اش در قعر آب ها افتاده و غرق شده، اما باز دلش آرام نمی گیرد و به محل گمشده ها مراجعه می كند و با شگفتی تمام می بیند كه آن طفل، طفل خودش است. از كرامت قمر بنی هاشم (علیه السلام) طفل از قعر آب ها نجات یافته و به دست خدام حرم تحویل می گردد. پدر بچه با شادی تمام و در اسرع وقت طفل را به بصره می رساند. آن وقت به همراه مادر و خادمه طفل به آستان بوسی حضرت باب الحوائج حاضر شده و به نذوراتش عمل می كند و به كراچی باز می گردد.

خلیفه عومن می گوید: در شهر كراچی مغازه داری را به من نشان دادند و گفتند او همان طفل است كه حالا بزرگ شده است. خواستم از جریان مطلع شوم لذا همیشه از دكان او جنس می خریدم و با او با محبت و با گرمی برخورد می كردم تا این كه با هم مأنوس شدیم. بعد از مدتی مرا دعوت كرد. وقتی جریان نجات او را توسط قمر بنی هاشم (علیه السلام) پرسیدم شروع به تعریف نمود. گفتارش عین آن چیزی بود كه از زبان مردم شنیده بودم.